دخمل گلی مامان

دختر شیرین زبون من

1395/10/11 12:41
نویسنده : مامانی
104 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزم

امروز یازده دی ماه 95 هست و شما حدود دو سال و بیست روز سن داری.

هنرمندی ها و توانایی هات، مثل همیشه من و بابا و بقیه رو شگفت زده می کنه... 

شما دیگه الان تمام شعرهای کتاب هات رو، تمام شعرهایی رو که برات می خونم وهر قصه و داستانی رو که برات تعریف می کنم، حفظی و خودت اون ها رو برام پشت سر هم باز گو می کنی و می خونی...  و نکته جالب توجه برای من اینه که شما خیلی خوب بر وزن کلمات ما یا کلمات شعرهای کتاب کلمه می گی که البته بعضی هاشون با معنی اند و بعضی هاشون بی معنی، مثلا من می گم عزیز دلم شما می گی عزیز پلم، و دیگه اینکه هر شعری رو که برای لالایی دو شب پشت سر هم بخونم برات، شما روز سوم اون رو از حفظ برام می خونی...

حرف زدنت اینقدر شیرین و دوست داشتنیه که از شنیدن تک تک کلمات و جملاتی که می گی لذت بی اندازه نصیب من و بابا می کنی... نمونه ای از شیرین زبونی هات خچچال: یخچال و قل توللاهوصمد: قل هوالله احد الله صمد... است. خیلی کلماتت شیرینه ولی متاسفانه یا خوشبختانه به شدت سرعت یادگیریت بالا است و با یکی دو بار اصلاح من، شما درستش رو یاد می گیری و دیگه غلطش به فراموشی سپرده می شه. این دو تا رو ولی چون خیلی بامزه است و ما می خندیم بهش، ادامه دادی...

خودت یاد گرفتی تا حدودی با خودت بازی کنی و البته باید این بازی ها در حضور ما باشه، به این معنی که ما به هرکاری غیر از کار با کامپیوتر(چون در بازی من یا بابا با کامپیوتر، شما باید همه چیز رو به دقت تحت کنترل بگیری) مشغول باشیم و شما با خودت بازی کنی...در این بین تمام وسایل خونه هم درگیرند... از قابلمه ها تا تمام ظرف های کابینت ها، جوراب ها و لباس های مامان و بابا و هرچیزی که بتونی بر داری... از بس کنجکاو هستی و همه چیز رو می خوای کشف کنی، من دیگه مجبور شدم، بعضی وسایل رو که برای شما خطرناکند یا نمی تونم در اختیار شما بگذارم در جاهیی که دست هیچ کسی بهش نرسه و کاملا از دید شما مخفی باشند، پنهان کنم.... و امان از وقتی که به هرکدوم از اونها نیاز داشته باشیم، بخصوص اگر عجله هم داشته باشیم...

آب خوردنت هم که باید همیشه از خچال(یخچال) باشه و حتی اب مسواکت هم، مادرجان می خنده و میگه کم کم بهتون می گه برای شستن پاهام بعد از دستشویی هم بهتون می گه آب معدنی برام بخرید!!!

در لباس پوشیدن هم مهارت پیدا کردی، تقریبا تمام لباس ها، بجز کاپشن که کمی بزرگ و بدحجمه، رو بلدی بپوشی و دگمه های ریز و درشت رو هم بلدی باز یا بسته کنی... و البته روزی چند بار ممکنه شما تمام لباس های کمدت رو یک دور بپوشی!! دیگه من مجبور شدم لباس های تابستونی رو جمع کنم... و نکته دیگه اینه که دوست داری تمام کارهای مامنت رو تقلید و تکرار کمی و این شامل لباس پوشیدن هم می شه، بخاطر همین برای اینکه بر مقاومتت در مودر پوشیدن لباس گرم برای بیرون رفتن از خونه، غلبه کنم و همچنین غلبه بر مقاومت در برابر پوشیدن زیرپوش، به اولی می گم مانتو و به دومی سوتین!! تا شما هم مثل مامان بپوشی!!

 غذا خوردن و اشتهات هم تا حدودی بهتر شده و برای اولین بار هفته پیش تمایل به خوردن کباب نشون دادی!!  من از تعجب چشم هام گرد شده بود چون من هنوز داشتم گوشت ها رو تیو غذاهات blend می کردم تا زیر دندونت نیاد!! البته اخرا متوجه شده بودم که اگر هم زیر دندونت باید می خوری! امیدوارم این تغییر دائمی باشه و موقتی نباشه...

در مورد دارو خوردن هم خیلی بهتر شدی و در این مورد مهارت مادرجان خیلی بهم کمک کرد، با دادن جایزه به این کار ترغیب شدی و الان به راحتی داروهات رو می تونم بهت بدم فعلا. و جالب این جاست که به شربت کتوتیفن می گی شربت دماغ، به عرق نعنا می گی عرق شکم ... و ما کلی می خندیم

در مورد پوشیدن لباس های زیر مامان ، جوراب ها، کفش ها و... هم که واقعا صحنه های خاطره برانگیز و فوق العاده زیبایی خلق کردی برامون که من هر وقت به یادشون می افتم ناخودآگاه لبخند روی لبام میاد... عزیزدلم

در مورد خوابیدن شب ها هم خدا رو شکر الان خیلی بهتر شدی، ولی هنوز هم باید بهتر بشه، یک مدت طولانی شب ها و حتی نصف شب ها روی تاب می خوابیدی و حسابی بهش عادت کرده بودی، جون واقعا تاب بازی رو هم دوست داشتی ولی من خیلی ناراحت این قضیه بودم (چون نگران بودم به کمر یا گردنت صدمه برسه)بخاطر همین بعد از این سری که رفتیم کرمان و شما دو هفته اونجا بدون تاب خوابیدی، دیگه تاب رو جمع کردیم که البته شما هنوز بعد از چند روز بهونه تاب رو می گیری که امیدوارم خوب بشه اوضاع.شما الان برای خواب می خوای که بغلت کنم و راه ببرم، من هم یک نیم ساعتی برات روی تختخواب، شعر می خونم و کتاب و بعد نزدیک خواب که بود، بغل و راه رفتن که تایمش اینطوری خیلی کمتر از قبل شده.. و مساله دیگری که خیلی بهتر شده، بیدار شدن های مکرر شما در طول شب  بود که الان به یکی دو بار کاهش پیدا کرده که خدا رو شکر در بیشتر مواقع با آب خوردن مشکل حل شده و دوباره می خوابی، البته هنوز هم بعضی شب ها برای خوابیدن مجدد نیاز داری که دوباره بغلت کنم و کمی راه ببرم که این تایم از نیم ساعت 45 دقیقه به ده 15 دقیقه کاهش پیدا کرده و برای من جای امیدواری زیادیه...

در مورد از پله بالا پایین رفتن و  پریدن هم که خیلی پیشرفت کردی، خودت با کمک دیوار یا نرده ، از پله بالا و پایین می روی و پریدن تک پا رو هم یادگرفتی انجام بدی ولی هنوز جفت پا نمی پری...

و نکته اخر، چیزی که همیهش من و بابا رو شگفت زده می کنه، قدرت درک فوق العاده شما است، من فکر نمی کنم واقعا شما قدرت استدلال نداشته باشی، به خوبی ان چیزی و که برات دلیل می آوریم درک می کنی و خیلی وقت ها همون دلایل رو برای ما می آوری... 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)