دخمل گلی مامان

تولد دو سالگی عزیز دلم

1395/10/11 12:06
نویسنده : مامانی
102 بازدید
اشتراک گذاری

یک هفته قبل از 22 آذر برات جشن تولد کوچیکی گرفتیم که برای من خاطره رقصیدن ها و چرخیدن های اون روزت فراموش نشدنی است...

از چند رو قبلش برات وسایل تولد رو می خریدم که البته تقریبا در تمام خریدها خودت رو همراهم بردم تا لذت ببری، اما شما هنوز نمی دونستی قراره چطور اتفاقی بیفته، اگر چه که می گفتی تولد مهرینا است ولی هنوز ابهام داشت برات...روزی که زنگ می زدم برای دعوت، خودت با بابای پرنیا صحبت کردی و گفتی سه شنبه بیاید تولد مهرینا، ولی نمی دونستی سه شنبه کی است، برای همین از لحظه ای که تلفن رو قطع کردی، تا صدای باز شدن در خونه می اومد یا کسی زنگ می زد با خوشحالی می پریدی و فریاد می زدی که پرنیا است... 

اما روز تولد برام واقعا رفتارت جالب بود، اول که نمی دونستی چه خبره، چرا من دارم توی اشپزخانه بالا و پایین می کنم و چرا مادرجان اومده کمکم  تا اینکه عصر شد و بعد زا نهار خوردنت، من و خاله سمیه، شروع کردیم به بادکردن بادکنک ها... خیلی برات جالب بود ووقتی که ما شروع کردیم به چسبوندن اونها به به دیوارها و آویزون کردن اونها از سقف... اینجا بود که فهمیدی قراره چه اتفاقی بیفته... از خوشحالی شروع کردی به رقصیدن به شیوه خودت که عبارت بود از چرخیدن های مکرر به دور خودت... اینقدر تا وقتی مهمون ها اومدند، شما چرخیدی و رقصیدی که نگو... باورن می شه دخترم که هنوز هم وقتی یاد اون روز و خوشحالی بی حد تو می افتم، قلبم تند تر می زنه و حتی تند تر تایپ می کنم... خیلی خوشحالم که تونستم تا این حد قلب کوچیکت رو به وجد بیارم... خدا رو شکر می کنم 

وقتی هم که مهمون ها اومدند باز هم خیلی خوشحال بودی و من واقعا فکر می کردم خیلی بهت خوش گذشت... من برات همه چیز رو با تم کیتی تهیه کردم فقط متاسفانه فرصت نشد لباس تم کیتی پیدا کنم برات که بخاطر عجله ای بود که بابایی برای برگزاری جشن داشت، چون نمی خواست برسه به اخر هفته و... ولی باز هم بگم که اصلا این چیزها مهم نیست، من فقط برای اینکه برای تو تولد جالب تر و جذاب تر و به یادماندنی تر بشه از کیتی ها کمک خواستم...و اینکه تو خوشحال بودی و بهت خوش گذشته برام کافی کافی بود...

موقعی هم که کیک تولد رو آوردیم شما با انگشت شروع کردی به خوردن خامه کیک و من هرچی می خواستم منصرفت کنم، همه گفتند تولد برای خوشحالی مهرینا است و وقتی این کار رو دوست داره، مانعش نشو... فقط بعد از کمی من یک قاشق بهت دادم و ازت خواستم حداقل با قاشق بخوری که شما هم پذیرفتی... رفتار جالبت و خوشحالیت باعث خوشحالی همه شده بود و بعدا همه گفته بودند که تولد مهرینا بهمون خوش گذشته... من برای تولدت یک خرس بزرگ خریدم، چون دیده بودم شما از خرس بزرگ دختر همکار بابا خیلی خوشت اومده ... و برای همه بچه ها بعلاوه خاله اعظم و خاله محبوبه، یک کتاب خریدیم که شما اخر سر بهشون دادی... خدا رو شکر که تونستم جشن تولدت رو بخوبی برگزار کنم و تو رو بی نهایت خوشحال کنم... امیدوارم همیشه خوشحالی بی حد و اندازه داشته باشی دخمل نازنینم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)