دخمل گلی مامان

ماه نهم، هفته سوم

1394/6/12 22:47
نویسنده : مامانی
108 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

دخترک عزیزم، این هفته به من خیلی سخت گذشت و می دونم برای تو هم تجربه جدیدی بود...

دخترک عزیزم، این هفته به من خیلی سخت گذشت و می دونم برای تو هم تجربه جدیدی بود... من مجبور شدم ، علی رغم میل قلبیم بگم خاله سمیه صبح ها بیاد پیشت، وقتی میاد صبح اینجا احساس خیلی بدی بهم دست می ده، فکر می کنم با این کارم باعث می شم تو هم احساس ناراحتی کنی از اینکه وقتی ناراحتی یا خوابت میاد یا گرسنه ای و من نمیام برت دارم و این خیلی من رو رنج میده ولی باور کن دختر قشنگم مجبورم به این کار، من هرچه زودتر باید کارهای عقب مونده ام رو انجام بدم تا بتونم زودتر فارغ التحصیل بشم، فکر درس ها باعث یک استرس مداوم برام شده و خیلی از مواقع احساس می کنم همین استرس مداوم من باعث می شه که شما خوب وزن نگیری،پس بهتره زودتر از دستش خلاص شیم . راه های مختلفی رو تا بحال امتحان کردم، از رفتن خونه مادر جان و گذاشتنت اونجا تا موندن پیش خودم و با هم درس خوندن، اما من همچنان خیلی درس هام عقبه و تنها راه حل اینه که یک مدت بکوب بشینم و بخونم و بنویسم تا زودتر تموم بشه و بعد از ماه ها بررسی راه های مختلف به این نتیجه رسیدم که تنها راه حل ممکن اینه که بگم یک نفر بیاد پیش شما تا من برم ، باور کن از فکر اینکه تو ممکنه اذیت بشی موهام سفید شده و همیشه غصه می خورم اما راه حل دیگه ای ندارم دختر قشنگم، افسوسم از اینه که تو واقعا واقعا دختر بسیار بسیار خوب و کم اذیتی هستی و من دارم شیرین ترین لحظات زندگیمون رو از دست می دم با این کار، کاش بابایی وقت بیشتری داشت و می تونست به من کمک کنه و روزی چند ساعت از شما مراقبت کنه تا من بیشتر به درس هام برسم و مجبور نشیم اینقدر غصه بخوریم ولی حیف که نمیشه...

خوب این از روزگار من در این روزها، برای اینکه تو کمتر اذیت بشی من مجبور بودم وقتی گرسنه هستی بهت شیر بدم  و سعی کنم بخوابونمت اما خواب شما به هم ریخته بود این هفته و بخاطر همین دو سه مرتبه روی پای خاله سمیه خوابیدی، از طرف دیگه بخاطر اینکه احساس بدی برات ایجاد نشه که مامانی صدای گریه من رو می شنوه ولی نمیاد پیشم می خوام هفته دیگه با خاله سمیه تنها بگذارمت و البته کاتانه هم هستند ولی از اینکه نکنه شما گرسنگی بکشی شب و روز خواب ندارم، امیدوارم خاله سمیه بتونه بهت غذا بده تا شما کمتر اذیت بشی.

شما در این هفته، علی رغم اینکه هنوز سرما خورگیت کاملا بر طرف نشده و کم اشتها هستی ولی دست از تکاپو بر نداشتی و بیشتر سعی می کردی از اطراف بگیری و بلند بشی ولی البته هنوز نیاز به کمک داری، وقتی می ایستی می تونی مدت طولانی تری ایستاده بمونی در حالی که دستت به میز، مبل یا جاهای دیگه گرفته است ولی هنوز خودت نه به تنهایی می ایستی و نه بعد از اون می نشینی، معنی ارتفاع رو می فهمی و وقتی جای بالایی هستی نمیای جلو والبته این رو در هفته های قبل هم می فهمیدی ولی اگر من یا بابایی باشیم کنارت اصلا به ارتفاع و افتادن توجه نمی کنی و هر طور هست خودت رو به وسیله  یا جایی که می خواهی می رسونی، فکر کنم می دونی که نمی گذاریم بیفتی نازنینم.

چند مرتبه دستت رو لای کشو میزها آوردی و گریه گریه... ولی همچنان از باز و بسته کردن اون ها خوشت میاد و جدیدا هم که از این دستگیره ها می گیری تا بلند شوی...

این هفته مرتب می گفتی ادو ادو ( ا با فتحه)  ، اول وقتی تلفن رو بر می داشتی می گرفتی جای گوشت و می  گفتی ادو و من فکر می کردم بجای الو این رو می گویی اما بعد کم کم به هر چیز جالبی  که می بینی می گویی ادو، گاهی دو بخشی ادو ادو و با تشدید د و گاهی ددو ددو... مامانی قربون اون حرف زدن با مزه ات بره، البته هنوز تاب تاب رو بلدی و ات رو، خیلی تلاش می کنی بابا و ماما بگویی ولی هنوز هم مفهومشون رو نمی دونی، وقتی خوابت میاد یا گرسنه ای و گریه می کنی مرتب می گویی ام م م م، یا م م م ( همه م هابا فتحه اند)... و وقتی غذا می خوری یا غذا می خواهی می گوی نم نم نم ممم....مامانی قربونت بره و هنوز هم صبح ها که از خواب  بیدار می شوی شروع به حرف زدن می کنی و من هم مثل همیشه ازت می پرسم دیشب چی خواب دیدی مامان جون یا فرشته های مهربون دیشب چی گفتند به دختر ناز من و شما برام توضیح می دی...

امروز چک کردم ببینم می تونی از چند تا پله هم بالا و پایین بری که دیدم می تونی ولی تبحر نداری و برای پایین اومدن باید مراقبت باشیم و البته من کاملا بهت حق می دم چون تا بحال این کار رو نکردی ولی مطمئنم اگر یکی دو بار دیگه با پله روبرو بشی از ان ها بالا و پایین خواهی رفت، چون الان روزی صد بار از نیم پله بالا و پایین می ری و محل بازیت همون کنار پله است. 

هنوز چهار دست و پا نمی کنی ولی همونطور که گفتم سعی می کنی از جات بلند بشی و از در و دیوار بگیری و لی هنوز هیچ کدوم رو به راحتی انجام نمی دهی.، نگران نباش دخمل نازگل من، چون بزودی همه کارها رو یاد خواهی گرفت...

دوستت دارم ختر نازگلم. خدایا مراقبش باش

پسندها (1)

نظرات (0)